معنی بله قربان

لغت نامه دهخدا

بله قربان

بله قربان. [ب َ ل ِ ق ُ] (جمله، اِ مرکب) (از: بله، محرف بلی + قربان) جواب مثبت است تکریم طرف را. || تملق. (از یادداشت مرحوم دهخدا). بلی قربان. و رجوع به بلی قربان شود.
- بله قربان گفتن، تملق بیش از حد. گفته های شاهی یا امیری یا بزرگی را، از نیک و بد، با گفتن بله قربان تصدیق کردن. (یادداشت مرحوم دهخدا). و رجوع به بلی قربان گفتن شود.
- بله قربان گو، متملق.


قربان

قربان. [ق ُ] (اِخ) (عید...) عید اضحی. گوسفندکشان. روز دهم ذیحجه الحرام است. و یکی از روزهای بزرگ و اعیاد باعظمت اسلامی است. در این روز حاجیان در مِنی ̍ نزدیک مکه گوسفند قربانی کنند:
تیر مژگان و کمان ابرویش
عاشقان را عید قربان میکند.
؟

قربان. [ق َ] (ع ص) هر آوند نزدیک پُری رسیده. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج). گویند: اناء قربان. قَرْبی ̍، مؤنث آن. (آنندراج). ج، قِراب. || (اِمص) کنایه از جماع است، و در صراح به این معنی به کسر است. (آنندراج).

قربان. [ق ُ] (ع مص) نزدیک گردیدن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). قِرْبان. (منتهی الارب). رجوع به قِرْبان شود. || (اِ) آنچه بدان تقرب به خدا جویند. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). چیزی که در راه خدای تعالی تصدق کنند و بدان تقرب جویند به خدای تعالی. (آنندراج). فارسیان بمعنی مطلق تصدق و با لفظ رفتن و شدن و گشتن و کردن مستعمل نمایند:
از کوی تو رفتن است مشکل
قربان سر تو میتوان رفت.
محمدافضل ثابت (از آنندراج).
|| مجازاً بمعنی قربانی. (آنندراج):
اندیشه کن از حال براهیم و ز قربان
و آن عزم براهیم که بُرّد ز پسر سر.
ناصرخسرو.
|| همنشین. (منتهی الارب) (آنندراج). || ندیم خاص پادشاه. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج): فلان من قربان الملک. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). ج، قرابین. (منتهی الارب). || در محاوره ٔ فارسیان بمعنی کمان دان، و آن دوالی باشد که در ترکش دوخته حمائل وار در گردن اندازند به طوری که ترکش پس دوش مینماید و گاهی سواران کمان خود را در آن دوال نگاه دارند. (آنندراج):
کشیدند رستم دلان درزمان
ز ترکش خدنگ و ز قربان کمان.
(منسوب به فردوسی).
از ترکستان حرا درآمدند با کیش قرآن نه با کیش و قربان. (راحه الصدور چ اقبال ص 7 از حواشی جهانگشا).
چه خوش گفت گرگین به فرزند خویش
چو قربان پیکار بربست وکیش.
(بوستان).

قربان. [ق ُ] (اِخ) دهی است از دهستان میان ولایت بخش حومه ٔ شهرستان مشهد که در 30 هزارگزی شمال باختری مشهد و دوهزارگزی شمال کشف رود واقع است. موقع جغرافیایی آن جلگه و معتدل است. 9 تن سکنه دارد.آب آنجا از چشمه و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت است. راه مالرو دارد. این ده را به اصطلاح محلی کلاته قربان نیز میگویند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).

قربان. [ق ِ] (ع مص) نزدیک گردیدن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج). قُربان. رجوع به قُربان شود. || دردگین تهیگاه گردیدن. گویند: قَرِب َ فلان، دردگین تهیگاه گردید. (از منتهی الارب). || (اِمص) کنایه از جماع. کنایه از آرامش. (منتهی الارب).


بله

بله. [ب ِ ل َ] (ترکی، اِ) لفظ ترکی است به معنی چنان. (فرهنگ لغات عامیانه). چنین.
- اله و بله، چنین و چنان.
- امثال:
بله دیگ بله چغندر، مثل مرکب از کلمه ٔ بله ٔ ترکی است که معنی چنین میدهد و دیگ و چغندر فارسی. گویند ترکی میگفت مسگران الکه ٔ ما دیگها سازند، هریک چندِ خانه ای. شنونده گفت در روستای ما چغندرها آید هریک همچندِ خرواری. ترک گفت چنین چغندر را در کدام دیگ پزند؟ گفت در دیگ مسگران الکه ٔ شما. (امثال و حکم دهخدا).

بله. [ب َ ل ِ] (از ع، ق) محرف بلی در تداول فارسی. بلی. آری. صاحب غیاث اللغات آن را به فتحتین ضبط کرده مینویسد: به تصرف لوطیان مخفف لفظ بلی که به معنی آری است. رجوع به بلی شود.
- بله سَتّار، مغیر بلی ای ستار. لوطیان و مقامران ولایت بیشتر خدا رابه لفظ ستار یاد کنند و قسم بسیار می خورند. (آنندراج):
گنه از بنده و بخشیدن عصیان با تست
بله ستار که ستاری رندان با تست.
میرنجات (از آنندراج).

بله. [ب َ ل َه ْ] (ع مص) ابله شدن. (منتهی الارب) (المصادر زوزنی). ضعیف گشتن عقل، و چنین شخصی را ابله گویند. (از اقرب الموارد). بَلاهه. بلاهت. || درماندن، گویند بله عن حجته، یعنی درماند از حجت آوردن. (منتهی الارب).

بله. [ب َ ل َه ْ] (ع اِ) نادانی. سلیم دلی. نیک نهادی. خوش خوئی. بی بدی. (منتهی الارب). پائین تر و کمتر از حمق. (از دهار). بلاهت. بلاهه. || در اصطلاح علم اخلاق، طرف تفریط است در حکمت و عبارت از تعطیل این فوت بود به اراده نه از روی خلقت، و بالجمله طرف تفریط حکمت را بله گویند. (از فرهنگ علوم عقلی از اخلاق ناصری ص 83).

بله. [ب َ هََ] (ع اسم فعل) اسم فعل است به معنی دَع یعنی بمان، و مابعد آن منصوب آید بر مفعولیت چنانکه گوئی: بله عمرا. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). دست بدار. بگذار. (دهار). ترک کن. فروگذار. || مصدر است به معنی ترک کردن. و اسم مابعد آن مجرور است بر اضافت. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). || به معنی چگونه آید، و مابعدآن مرفوع باشد به ابتدائیت. (منتهی الارب). و روا بود که به معنی کیف نهند در تعجب. (دهار). || در حدیث بخاری به معنی غیر آمده است، در تفسیر سوره ٔ سجده از بخاری، و لاخطر علی قلب بشر ذخرا من بله ما اطلقتم علیه، مجرور به «من » مستعمل گشته و به لفظ غیر تفسیر کرده اند. (منتهی الارب). جزء. || آری. || ما بلهُک، چیست ترا. (منتهی الارب). ترا چه میشود. (از ذیل اقرب الموارد از قاموس).


بله بله چی

بله بله چی. [ب َ ل ِ ب َ ل ِ] (اِ مرکب) آنکه از روی خوش آمد و تملق هر کار و گفته ای را تصدیق کند. آقابلی چی. رجوع به بلی چی شود.

حل جدول

فرهنگ فارسی هوشیار

قربان

هر چیزی که بوسیله آن بسوی خداوند تقرب پیدا کنند، و روز دهم ذیحجه که حجاج در مکه قربانی میکنند عیداضحی یا عید قربان گویند

فرهنگ عمید

قربان

ذبح کردن حیوانی حلال‌گوشت مانندِ گاو، گوسفند، و شتر در راه خدا و صدقه دادن گوشت آن،
(اسم) عنوانی احترام‌آمیز در خطاب به آقایان،
(اسم، صفت) [قدیمی] = قربانی
* قربان کردن: (مصدر متعدی) ذبح کردن حیوانی حلال‌گوشت مانندِ گاو، گوسفند، و شتر در راه خدا و صدقه دادن گوشت آن،

معادل ابجد

بله قربان

390

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری